#عشق_در_وقت_اضافه_پارت_125
-تا ندادن رضایت ایشون در بازداشگاه به سر می برند.
و رو به نارسان گفت:
-دستتو بیار جلو.
پس از دست بند زدن به دست های نارسان او را برد.
شایان سریعا به پدرش زنگ زد و به او همه چیز را اطلاع داد.
در آخر اضافه کرد:
-پدر من اینجا هستم شما برید رضایت بدید تا نارسان آزاد بشه.
***
شهاب رضایت نامه را امضا کرد.
سرهنگ امیری رو به شهاب گفت:
-سردار خودتون که در اطلاع هستید اگه دخترتون به هوش اومد و مشکلی پیش اومد میتونین دوباره شکایت بکنید.
شهاب سرش را تکان داد و با سرهنگ امیری دست داد.
رو به نارسان گفت:
-پسرم شما برید خونه دیگه.
romangram.com | @romangram_com