#عشق_در_وقت_اضافه_پارت_12


و رو به پدرش ادامه داد:

-بالاخره که شما پولش را دادید. پس کار اصلی را شما کرده اید.

شایان با لحن بی تفاوتی گفت:

-برو بابا. معدش اندازه نخوده. به ما هم گیر میده. من اگه کم غذا بخورم تا شب اوقاتم تلخه و حال ندارم کاری انجام بدم.

در این میان مهرناز از ترس شهاب چیزی نمی گفت و شهاب هم در بحث خواهر و برادر دخالت نمی کرد.

شادان هم پاسخ داد:

-شایان تو خودت پزشکی و می دونی غذای زیاد ضرر داره. پزشک و غذای زیاد؟ وای وای.

-واو مباینت؟ بابا من دندون پزشکم و دکتر عمومی نیستم. چیزهای مربوط به دندون را هم کامل انجام میدم.

با صدای شهاب که اعتراض می کرد شادان وشایان ساکت شدند و مهرناز خوشحال شد:

-اه بسه دیگه هی بحث می کنند حوصلمو سر بردید.

شایان با نگاهی خندان به شادان نگاه کرد و بعد سرش را مثل بچه های تخس که خراب کاری می کنند پائین انداخت و قیافه ی مظلومی به خود گرفت.

شادان بلند شد و به سمت نشیمن حرکت کرد. وقتی روی مبل جا گرفت، کنترل تلویزیون را برداشت و شروع به تعویض کانال(شبکه) کرد. روی یک شبکه ی انگلیسی توقف کرد و به سخن های زن که خبر از اعتراضی بزرگ از مردمان می داد،گوش داد. با تکان کاناپه ی سه نفره از بحر تلویزیون بیرون آمد و به شایان که کنارش را اشغال کرده بود نگاه کرد.

شایان دستش را دور شانه ی شادان انداخت و گفت:


romangram.com | @romangram_com