#عشق_در_وقت_اضافه_پارت_11
مهرناز هم از فرصت استفاده کرد و ادامه داد:
-خوب پس حالا بهتره غذا را بخوریم تا از دهن نیفتاده.
و لبخندی موزیانه بر لبش نشاند.
یعنی اینجا نباید می گفت:
"خدا را شکر؟"
یعنی واقعاً یک مادر میتونه اینجوری فرزندش را نادیده بگیره؟
سوالات شادان با برخورد دست شایان از ذهنش پر کشید و قاشق و چنگال را برداشت و کمی سالاد کشید. بعد از اتمام سهمیه ی سالادش جیره ی غذاییش یعنی یک کفگیر برنج را کشید و شروع به خوردن کرد. بعد از اتمام غذای بشقابش با لبخند گفت:
-ممنون غذای خوشمزه ای بود.
شهاب در جوابش گفت:
-دست اعظم و بقیه درد نکنه. ما که کاری نکردیم.
و شایان با تعجب گفت:
-یعنی سیر شدی؟ یعنی واقعاً همین قدر؟
شادان به تعجب شایان لبخند زد و گفت:
-زیاد بخورم دل درد می گیرم. تو هم زیاد نخور، یه نعمته.
romangram.com | @romangram_com