#عشق_در_وقت_اضافه_پارت_10
شایان دستش را بالا آورد و همزمان گفت:
-بزن قدش.
شادان هم با دست راستش زد به دست راست شایان و گفت:
-زدم قدش. برو تا بریم.
و دست شایان را گرفت و هر دو از پلّه ها سرازیر شدند.
وقتی پشت میز نشستند شادان تازه مهرناز را دید و با لبخندی متشخصانه گفت:
-سلام مادر. حالتون چطوره؟
مهرناز با نگاهی اکراه آمیز و لحنی سرد و خشک گفت:
-سلام شادان خوبم.
و با لبخندی مصنوعی ادامه داد:
-اوضاع بر وفق مراده؟
شادان لبخندی کج زد و جواب داد:
-بله خوب هست.
romangram.com | @romangram_com