#عشق_در_وقت_اضافه_پارت_115
به یلدا زنگ زد و گفت:
-یلدا من امروز نمی تونم بیام شرکت. جلسه ها را لغو کن.
پس از قطع کردن گوشی سوییچ را چرخاند.
ماشین روشن شد.
هنوز از دست شادان عصبانی بود که غرورش را به بازی گرفت.
چند بار گاز را فشرد.
یک دفعه پایش را از روی کلاچ برداشت و با تیک آف (take off) پر سر و صدایی راه افتاد.
شادان که صدای ماشینی را شنیده بود به طرف پار کینگ برگشت.
به دلیل تاریکی پارکینگ به داخل دید نداشت.
نارسان به دم پارکینگ رسید.
به خاطر نوری که به چشمش زد یک لحظه بیرون را کاملا سفید دید.
با صدای ضربه ای که به ماشین وارد شد پایش را روی ترمز فشار داد و با سرعت از ماشین پیاده شد.
جسد بی جان شادان روی زمین افتاده بود.
دور سرش پر از خون بود.
romangram.com | @romangram_com