#عشق_در_وقت_اضافه_پارت_111

-یه کاپ (cup) قهوه ترک همراه با یه کوپ (coop)

شادان به تفاهمشان لبخندی محو زد.

گارسون در دفترچه اش یادداشت کرد و دوباره جمله ی کلیشه ایش را تکرار کرد:

-امر دیگه ای نیست؟

نارسان لبخندی زد و سرش را تکان داد.

پس از آوردن سفارشات نارسان گارسون سوالش را تکرار کرد که نارسان هم با سرش جواب داد.

انگشت اشاره اش را بر روی لبه ی فنجان کشید و با چشمان منتظرش در چشمان شادان نگاه کرد که یعنی "بگو".

شادان قاشقی از بستنی اش خورد و با مکثی آگاهانه در چشمان نارسان نگاه کرد.

قاشقش را کنار گذاشت و دستانش را روی میز در هم قفل کرد.

نگاهش را از روی دستانش به چشمان نارسان دوخت و این چنین آغاز کرد:

-اولین باری که می خواستم برم دیدن دوستم اصلا واسم مهم نبود. وقتی وارد خونه شدم به کسی که نمی شناختمش برخورد کردم و این اول ماجرا بود.

و تمام کارهایی که کرده بود تا به این جا برسد را برایش تعریف کرد.

نارسان با شنیدن ماجرا لبخند محوی روی لبش خودنمایی می کرد.

نفس عمیقی کشید و با آرامش و صدایی آرام سخن گفت:

romangram.com | @romangram_com