#عشق_در_وقت_اضافه_پارت_110
از صبح به سر کار نیامده بود. برای همین اطلاع نداشت که نارسان در شرکت است یا هنوز وارد مجتمع نشده است.
پس از مدتی پسر جوانی با منو (menu) به سمتش آمد و منو را تحویل او داد و با دفترچه و خودکار آماده به خدمت ایستاده بود.
شادان نگاه سرسری به منو انداخت و به پسر نگاه کوتاهی انداخت.
انگشت اشاره اش را بالا آورد و گفت:
-یک اسکوپ (scoop) آیس کریم (بستنی(ice cream: شکلاتی.
-بله. امر دیگه ای نیست؟
-خیر.
پسرک لبخند مودبانه ای تحویل شادان داد و رفت.
پس از سه دقیقه یکی دیگر سفارشش را آورد و در همین لحظه نارسان وارد شد.
سری به اطراف چرخاند و پس از یافتن شادان، مستقیم به طرف او حرکت کرد.
صندلی را عقب کشید و پس از گفتن "با اجازه" نشست.
گارسون منویی به دستش داد و منتظر ایستاد.
نارسان نگاه دقیقی به منو انداخت و رو به گارسون گقت:
romangram.com | @romangram_com