#عشق_در_وقت_اضافه_پارت_109

-عزیزم می خواستم اول با تو هماهنگ کنم.

-مرسی از اعتمادت.

-خواهش می کنم.

-من از خدام هم هست که تو و نارسان با هم باشید.

-پس تو مشکلی نداری؟

-نه عزیزم.

-مرسی مارسان. خدانگهدار.

-خداحافظ.

پس از قطع تماس تنها اس ام اس کوتاهی برای نارسان فرستاد:

-فردا، ساعت ده صبح در کافی شاپ سپهر. سپهریان.

منظورش همان کافی شاپ مجتمع بود.

دکمه ی سند (send) را لمس کرد و پس از گزارش تحویل (delivery) گوشی اش را قفل کرد و به سمت دستشویی به راه افتاد.

***

راس ساعت ده صبح در کافی شاپ را باز کرد. به اطراف نگاه کرد. هنوز نارسان نیامده بود.

romangram.com | @romangram_com