#عشق_در_وقت_اضافه_پارت_105
در هنگام بازی شادان کنار شایان نشست و نارسان هم کنار پسر غریبه ای.
مردی آمد و به شادان و شایان گفت:
-چهار زانو بنشینید تا کمربندتون را ببندم.
شادان نمی دانست "چهار زانو نشستن " یعنی چه؟
شایان به او خندید و برایش توضیح داد.
مرد کمربند را بست و به سراغ بعدی رفت.
دستگاه شروع به حرکت کرد.
دیگر این بازی شوخی نبود. کمربند ها فقط پا را گرفته بودند و هر آن احتمال می رفت که بدن از توی سورتمه بلند شود و پاها هم از جای خود بیرون بیایند و انسان از سورتمه به بیرون پرت شود و به دلیل کج بودن به زیر دستگاه برود.
پس از بازی دیگر هیچ کدام فعلا رغبتی به بقیه ی دستگاه ها نداشتند ولی هنوز بیش از چهار پنجم بازی ها مانده بود.
پس از خوردن هله هوله ها و مقداری تخمه دوباره به سراغ بازی ها رفتند.
نوبت رنجر بود.
همه ی وسایلشان را به بقیه دادند و سوار دستگاه شدند.
هنگام سر و ته شدن شادان احساس می کرد که خون در سرش جمع می شود و احتمال اینکه مویرگ های خونی سرش پاره شوند نود درصد است.
بقیه بازی ها به غیر از ترن را بقیه هم آمدند.
romangram.com | @romangram_com