#عشق_در_وقت_اضافه_پارت_103

شادان کمی به شادان نزدیک شد و گفت:

-خداییش انقدر که اینا جیغ می زنند، ترسناکه؟

شادان با بی خیالی شانه اش را بالا انداخت و گفت:

-به نظر من که اصلا ترسناک نیست!

بعد از کشتی صبا نوبت به فیریز بی رسید.

نگاه که شدیدا ترسیده بود اعلام کرد این دستگاه را نمی آید.

به دنبال او نگار و مارسان هم اعلام کردند، قصد آمدن ندارند.

امیر هم به خاطر مارسان نیامد. یعنی در اصل امیر تمام بازی ها را فقط برای روحیه دادن به مارسان سوار می شد و حالا که مارسان نمی آمد، آمدن او به چه معنا؟

ساسان هم که برای جلب عشق و علاقه ی نگار گفت:

-من هر جا نگار باشه اونجا میرم.

نگاه هم که منتظر بود، شایان به خاطر او کاری مشابه کار ساسان انجام دهد.

ولی چیزی به طول نینجامید که شایان دست شادان را گرفت و به طرف فیریز بی برد.

از پی آن ها هم فقط نارسان می رفت.

وقتی آن سه نفر سوار شدند، نگاه سرخورده روی نیمکت پشتی اش نشست.

romangram.com | @romangram_com