#عشق_در_قلمرو_من_پارت_83
-د..دلم برات تنگ شده بود مامانی .
بغلم کرد و همونطور که سرم رو نوازش می کرد گفت
-منم همینطور دخترم .
صدای اهم اهمی ما رو به خودمون اورد.
-ببخشید منم اینجا نقشه درخت رو ایفا می کنم ؟
-بابـا !
مامان رو ول کردم و خودم رو با قدرت توی بغل بابا انداختم جوری که چند قدم عقب رفت و به زور تعادلش رو حفظ کرد.
-یا ابوالفضل ! دختر چه زوری داری تو ؟
همونطور که سرم روی سینش بود آروم گفتم
-بابایی ؟
-جانم آلفا کوچولو ؟
اشک هام دوباره راه خودشون رو پیدا کرد.
romangram.com | @romangram_com