#عشق_در_قلمرو_من_پارت_82
دوباره همون حس بچگی ، پوست لطیف و سفید مامان با گرمای انرژی بخشش دوباره خاطراتم رو زنده کرد.
مامان یه دفعه بغلم کرد و به خودش فشارم داد.
دوباره حس داشتن مادر رو چشیدم.
نفس عمیقی کشیدم و عطر پر مهر و خوش بو مادرم رو به ریه هام فرستادم.
باز آرامش به قلبم سرازیر شد ؛ آرامشی که هیچ وقت بعد از رفتنشون نداشتم.
با گریه آروم ناله کردم
-مامان ؟
انگار باور نکرده بودم که دوباره دیدمش ؛ همش فکر می کردم یه خواب که خیلی زود تموم میشه.
مامان همونطور که تک تک اجزای صورتم رو می بوسید گفت
-جانه مامان ؟
صورتش رو توی دست هام گرفتم و با چشمای که از اشک تار شده بود گفتم
romangram.com | @romangram_com