#عشق_در_قلمرو_من_پارت_81
با صدای پرنده ها چشمام رو باز کردم که با باغی خیلی خوشگل رو به رو شدم.
باغی که سرسبز بود.
توی آسمون هاش پر از پرنده های مختلف بود.
بوی خوب گل ها و درخت توی بدنم رسوخ کرد.
با تعجب به جاسپر نگاه کردم که لبخندی تحویلم داد.
تا دهنم رو باز کردم حرف بزنم باچیزی که شنیدم شوکه برگشتم و زیر لب زمزمه کردم.
-مــامــان ! بــابــا !
مامانم با لبخند جلو اومد و گفت
-جانه مامان ؟
اشک توی چشم هام حلقه زد.
با پلک بعدیم قطره های اشک روی صورتم روون شد.
با بهت جلو رفتم و دستم رو روی صورت مامان گذاشتم.
romangram.com | @romangram_com