#عشق_در_قلمرو_من_پارت_8
دستم رو روی قلب نا آرومم گذاشتم و نفس عمیقی کشیدم و از روی سرامیک های سرد و لیز بلند شدم.
تا به خودم بیام سامان از زیر دست اشک فرار کرد و رفت.
همونطور که دنبالش پا تند می کردم رو به اشک گفتم
-دختره رو به پایگاه ببر.
سریع از دانشگاه بیرون اومدم .
چشم چرخوندم و دنبالش گشتم.
نگاهم به جسم سریعی که شبیه سایه به سمت باغ بزرگ و پر درخت حرکت می کرد افتاد.
گرگم از خوشحالی زوزه ای کشید .
اونجا راحت می تونستم تبدیل بشم.
بین درخت های باغ در حالی که می دویدم شیفت دادم.
" تبدیل انسان به گرگ رو شیفت میگن "
romangram.com | @romangram_com