#عشق_در_قلمرو_من_پارت_7
تقلا می کردم برای آزاد شدن از دستش اما قدرت اون کجا و من کجا ؟
اون خون تازه خورده بود و قدرت بدنیش از زمان های دیگه بیشتر، اما بدن من به خاطر نرسیدن هوا به ریه هام ضعیف شده.
دیگه نا امید شدم.
با چشم های از حدقه بیرون زده خیره به چهره ی خبیث سامان ، کم کم چشم هام سیاهی رفت.
با دست هام روی پوسته سرد و نرمش چنگ انداختم.
تقلا می کردم که از دستش نجات پیدا کنم اما اون با بی رحمی تمام گلوم رو بیشتر فشار داد.
هجوم تمام خون های تن ضعیفم رو به پوست صورتم احساس کردم.
یه لحظه نگاهم به پشته سرش افتاد که اشک رو دیدم.
نوری امیدی توی دلم روشن شد .
فقط چند صدم ثانیه طول کشید و بعد سامان روی زمین افتاد.
رو دوتا زانوهام نشستم و نفس های عمیق کشیدم .
نفس هام بلند و تند شده بود و ریه هام با سرعت هوا رو به درون خودش می کشید.
romangram.com | @romangram_com