#عشق_در_قلمرو_من_پارت_6
با صدای ناله ی ضعیفی به خودم اومدم.
سرم رو به سمته منبع صدا برگردوندم که نگاهم به چشم های ت[1][2]رسیده ی دخترک افتاد.
با دیدن رنگ و روی پریده اش حواسم به کل از سامان پرت شد.
به یکی از کمد های آهنی تیکه داده و نگاه ترسیده اش به خونه روی زمین ، خیره بود.
لباس سفیدش غرق در قرمزی خون بود و از شاهرگش قطرهای خون به زمین می ریخت.
چند لحظه حواسم نبود ؛ فقط زمانی به خودم آمدم که گردنم زیر دست های قوی و بزرگ اون گیر افتاد.
دست هاش به سردی تن مرده ها بود.
انگشت هاش که روی قسمتی از گردنم نشست ؛ شبیه قطرهای یخ پوستم رو آزار داد.
راه تنفسم بسته شد و من مثله ماهی بال بال می زدم تا فقط یکم اکسیژن به ریه هام برسه.
دهنم غیر ارادی باز شد بود و دنبال اکسیژن می گشت.
انگار تمام بدنم دست به کار شده بودن تا هوا به ریه هام برسه.
romangram.com | @romangram_com