#عشق_در_قلمرو_من_پارت_78


با لحن آلفاییم داد زدم

-گفتم مفهــــومه ؟

تو خودش جمع شد و با صورتی قرمز از خجالت آروم گفت

-بله رئیس.

سرم رو تکون دادم و بدون حرف زیر نگاه سنگین بقیه از پله ها بالا رفتم و وارد اتاقم شدم.

ناخداگاه بغضی توی گلوم نشست.

من چقدر بدبختم که باید نگاه نفرت انگیز همه رو روی خودم ببینم و دم نزنم .

روی تخت دراز کشیدم و چشمام رو بستم.

خیلی خسته بودم اما دوست داشتم با کسی صحبت کنم.

چه کسی بهتراز جاسپر دوست صمیمیم.

همونطور که چشمام بسته بود به جاسپر فکر کردم و وقتی چشمام باز شد ؛ لبخند جاسپر رو دیدم.


romangram.com | @romangram_com