#عشق_در_قلمرو_من_پارت_77
-به تو چه.
از کل کلاشون هم خندم گرفته و هم عصبانی شدم.
مثل دوتا بچه بهم می پریدن.
خواستم جوابشون رو بدم که در باز شد و ناتان و بقیه وارد خونه شدن.
با دیدن شاهین اخمام تو هم رفت و دندون هام رو روی هم سابیدم.
شاهین با دیدنم سرش رو پایین انداخت و به دست رس ترین مبل که رسید روش نشست.
همه تک تک روی مبل نشستن .
می دونستم تا همه ی قضیه رو نگم ول کن نمیشن برای همین اول دسته ماکان رو گرفتم و بعد با اخم و لحن آلفاییم گفتم
-ماکان دیگه عضوی از خانواده ی ماست ، اون الان برادر دوم منه و هیچ کس حق آسیب زدن بهش رو نداره ؛ من و اون پیمان خون بستیم و مطمئن باشید من کاری رو می کنم که به نفع گله باشه ؛ البته ماکان از هر لحاظ تایید شده ی منه ، اون و گله اش خون انسان نمی خورن و قراره به ما کمک کنن ؛ بیشتر از این دیگه توضیح نمیدم .
با اخم سمته شاهین برگشتم و گفتم
-ماکان رو می بری و با خونه آشنا میکنی ؛ وای بر احوالت اگر بشنوم یا ببینم بهش حتی دست زدی ، مفهومه؟
سرش رو تکون داد و حرفی نزد.
romangram.com | @romangram_com