#عشق_در_قلمرو_من_پارت_72
-بوی خونه گرگینه میاد.
پوزخندی زدم و گفتم
-امروز یه جنگ داشتن و سزای اطاعت نکردن از آلفا شد یه کشتار جمعی.
-مردن ؟
-نه اما حاله بعضیاشون خوب نیست.
دوباره گرگم عصبانی شد و به زورکنترلش کردم.
"تمام صحبت های نواز و افرادش در حالت گرگ به زبان گرگ هاست ؛ اینو گفتم که افکارتون منحرف نشه"
با صدایی که خودمم نمی شناختم گفتم
-بیا.
ماکان متعجب دنبالم راه افتاد اما حرفی نزد.
وسط باغ ایستادم و خواستم حرفی به ماکان بزنم که متوجه شدم نیست.
romangram.com | @romangram_com