#عشق_در_قلمرو_من_پارت_71

-ببین ماکان ما توی پایگاهمون دوتا انسان داریم.

-دوتا ؟

-آره ‌، اگه می تونی خودت رو کنترل کنی بیا.

پوزخندی زد و گفت

-از خون تو که تحریک کننده تر نیست ، میتونم بریم.

سریع شیفت دادم و سمته خونه دویدم.

ماکانم پشته سرم میومد.

وسط های راه احساس کردم ماکان داره راه میره.

حرصی سرعتم رو بیشتر کردم که ماکان لبخندی زد و گفت

-زحمت نکش اگه من می خواستم بدوم تا الان خونه اتون بودم.

از حرص تند تر دویدم که توی گلو خندید و ادامه داد.

نزدیک های خون ایستاد و رو به من گفت

romangram.com | @romangram_com