#عشق_در_قلمرو_من_پارت_27

دست های نرمش گرمی حتی بیشتر از گرمای تنه ما گرگینه ها داشت.

آروم آروم دستش رو بین موهای گردنم برد و با انگشتاش پوستم رو نوازش کرد.

اینکار خیلی خطرناک بود.

درسته من دخترم اما درون من یه گرگ آلفایی هست که وقتی خشمگین بشه هیچ چیز جلو دارش نیست.

اون داره با اعصاب و روان من بازی میکنه.

دست هاش تمرکزم و ازم گرفت و من رو درون خلسه ی شیرینی فرو برد.

سعی کردم به چیزه مهم تری فکر کنم.

مثل خون آشام ها ، یا شایدم دختر طبیعت و...

به خودم تلقین کردم اما فایده ای نداشت.

تا رسیدن به خونه فقط به دست ها و نوازش اون پسر فکر کردم.

با اثره پنجه هام در خونه باز شد .

بدون هیچ حرفی از پله های یخ و لیز بالا رفتم و روبه روی اتاقی ایستادم.

romangram.com | @romangram_com