#عشق_در_قلمرو_من_پارت_25
کلافه سرم عقب کشیدم و سعی کردم بوی عطر نابش رو از یاد ببرم.
درسته ما خون نمی خوریم اما...
نمیدونم چی بگم ! واقعا نمیدونم.
از دسته خودم کلافه و ناراحت بودم .
نگاهش کردم .
با اشاره گفتم پشتم بشینه اما اون دستش رو روی زخم عمیقم گذاشت.
زوزه ای از درد کشیدم .
خشمگین با قدرت آلفاییم ایندفعه مجبورش کردم پشتم بشینه.
آروم از بین درخت های انبوه و بلند جنگل گذشتم.
تنها بودن یه انسان اونم توی یه جنگل بزرگ و تاریک واقعا تعجب آوره !
جنگلی که صدای زوزه های گرگ و خش خش درخت ها اون رو ترسناک کرده و گاهی انگار چیزی در اونجا پیدا میشه که کسی جز ما نمیدونه اونا خون آشامن.
از بین اون همه درخت گذشتیم و به آخر جنگل رسیدیم.
romangram.com | @romangram_com