#عشق_در_قلمرو_من_پارت_20


آروم از فضای به وجود اومده لذت می بردم .

یه دفعه گوش هام خود به خود راست شد و به سمته صدا برگشت.

صدای خش خش برگ و چند لحظه ی بعد بوی خاکستر باعث شد بینیم چین بخوره.

خون آشام ؟ اونم توی قلمرو من ؟

گرگم از عصبانیت زوزه ای خفه کشید.

به اون سمت حرکت کردم که با دیدن چهار تا خون آشام تنم از عصبانیت لرزید.

می خواستم به سمتشون حمله کنم که با صدایی سر جام خشک شدم.

-شما کی هستید ؟ توروخدا منو ول کنید ! از جونه من چی می خواید ؟

یه انسان ؟! اونم زمانی که تمام بچه ها هواسشون به همه چی هست !

یکی از اون ها به سمت پسره دوید و پیرهن رو توی تنش پاره کرد.

فقط چند ثانیه گذشت که بویی مطبوع و ناب " خون " در هوا پخش شد.


romangram.com | @romangram_com