#عشق_در_قلمرو_من_پارت_172


حتی فکر اینکه نواز منو تنها بذاره دیوونه ام کرده بود.

جلوی دره اتاق تند تند راه می رفتم .

واقعا چه جوری من عاشق نواز شدم ؟

نمیدونم اما زمانی به خودم اومدم که نمی تونستم دل از چشمای تیله ایش بردارم.

با یادآوری اون شب قلبم مچاله شد.

وقتی خودش رو توی بغلم انداخت و گفت اونم منو دوست داره ‌، احساس کردم تمام خوشی های عالم برای منه اما حالا فقط آرزوم اینه زنده بمونه.

نمیدونم چقدر گذشت که در باز شد و وریا بیرون اومد.

به سمتش رفتم و گفتم

-وریا حالش خوبه ؟

-آرن زنده بودنش یه معجزه اس ، تمام بدنش آسیب دیده اونم خیلی شدید ؛ زخم ها خوب میشه اما فکر کنم چون با یه جادو زنده اس بره توی یه نوع کما.

ناباور به وریا زل زدم.


romangram.com | @romangram_com