#عشق_در_قلمرو_من_پارت_171

دستم رو روی قلبش گذاشتم که صدای ضعیفی شنیدم.

بلند داد زدم

-تورو خدا بیاید کمک قلبش میزنه.

وریا که قبلا باهاش آشنا شده بودم جلو اومد و کناره پای نواز نشست.

سریع نبضش رو گرفت و لبخندی روی لب هاش نشست

-خدارو شکر نبض داره اما خیلی ضعیفه.

سریع با کمک بقیه نواز رو به کلبه ی وریا بردیم و بقیه رفتن.

خیره به ناتان که شبیه مادر مرده ها بی حال شده بود و بهش سرم زدن ؛ شدم.

یاسم که اصلا بی هوش بود.

وریا هممون رو بیرون کرد و گفت

-همین بیرون بمون .

حرفی نزدم اما توی دلم پر از استرس بود.

romangram.com | @romangram_com