#عشق_در_قلمرو_من_پارت_127

ناتان موضوع رو براش توضیح داد .

وریا سرش رو تکون داد و بعد از کمی تفکر گفت

-باید چند وقتی به گلوتون استراحت بدید و مایعات گرم بخورید ، اینا طبیعیه ؛ خونی که از دست دادید خیلی زیاد بود و ما تقریبا چهار کیسه خون بهتون زدیم .

با شک ابرو هام رو بالا انداختم و با صدای ضعیفم گفتم

-چ...چهار تا ؟

آروم سرش رو تکون داد و از اتاق بیرون رفت.

سرم رو سمت ماکان برگردوندم و با لحن قدر دانی گفتم

-م...ماکان ..م..منون..تو..تو...جونم رو..ن..نجات دادی.

جلو اومد و دستم رو توی دستش گرفت و گفت

-کاری نکردم که ‌وظیفه ی منه که از خواهرم مراقبت کنم.

لبخندی زدم و سرم رو سمت آرن چرخوندم که از اول ساکت یه گوشه ایستاده بود.

جلو اومد و لبخندی زد.

romangram.com | @romangram_com