#عشق_در_قلمرو_من_پارت_126


-خ...خو..خوبم.

سرش رو تکون داد و گفت

-تا آخر عمرم به تو مدیونم نواز ، اگر تو از خود گذشتگی نمی کردی شاید الان من اینجا نبودم.

از تصور نبودن آرن و یاس عصبانی شدم و تقریبا داد زدم

-ح..حرف ..مف...

به سرفه افتادم و چند ثانیه بعد روی دستمالم خون پخش شد.

یاس جیغی کشید و با گریه گفت

-وای خدای من خون !

وریا در رو با سرعت باز کرد و به سمتم اومد.

با دیدن دستمال خونی گفت

-چی شده ؟


romangram.com | @romangram_com