#عشق_در_قلمرو_من_پارت_123
-نواز خوبی ؟؟
آروم لب زدم
-ح...حال ...آ..آرن...خو..خوبه ؟؟
سرش رو تکون داد و گفت
-اره الان سالمن ، فقط نگران تو هستن.
آروم نفس عمیقی کشیدم و چشمام رو بستم.
بار سنگینی از روی دوشم برداشته شد پس با خیال راحت پلکام روی هم رفت و بعد سیاهی مطلق بود.
♥♥♥♥
با سوزش دستم چشمام رو باز کردم که ناتان رو دیدم.
تا نگاهش به چشم های بازم افتاد بلند داد زد
-وریا ؟ وریا بیا ، بهوش اومد .
بغلم کرد و کمی به خودش فشارم داد که از درد آخی گفتم.
romangram.com | @romangram_com