#عشق_در_قلمرو_من_پارت_121
داد زدم
-این یه دستوره ، گفتم برید .
سریع به سمته در رفتن و هیچ کدوم از خون آشام ها دنبالشون نرفتن.
لبخندی زدم.
این تنها کاری بود که توی این موقعیت برای کسی که عاشقش بودم می تونستم انجام بدم .
از مرگ نمی ترسیدم چون ما همیشه باهاش دست و پنچه نرم می کنیم.
روی زمین نشستم و به زمین خیره شدم.
قربانی شدن یکی بهتر از این بود که همه کشته بشن.
یکیشون با ترس بهم نزدیک شد و دسته خونیم رو گرفت.
دندون نیشش رو توی دستم فرو کرد که زوزه ای کشیدم.
اون با لذت خونم رو می مکید و من بی حال تر می شدم.
من قدرت جنگیدن داشتم اما اگر بلند می شدم اونا دنبال یاس و آرن می رفتن و من اینو نمی خواستم.
romangram.com | @romangram_com