#عشق_در_قلمرو_من_پارت_11
با حس زبری کمربند روی زخم دستم ، چهره ام از درد مچاله شد.
یکی از دست هام رو روی بازوی زخمیم گذاشتم و بلند شدم.
درد توی تمام بدنم پیچید.
انقدر گرم جنگ با سامان بودم که نفهمیدم تمام بدنم درد می کنه.
کنار خیابون ایستادم و دستم رو برای تاکسی بلند کردم.
پیکان درب و داغونی که صدای تر تر موتور هاش گوش آدم رو اذیت می کرد ایستاد.
درو باز کردم و سوار شدم.
یه لحظه نگاهم به تصویر خودم توی آیینه افتاد .
کنار لبم خون خشک شده بود و زیره چشم هام به کبودی می زد ، وضعیت دستمم که مشخص بود.
والله راننده حق داشت بترسه.
دم خونه با زحمت در پیکان درب و داغون رو باز کردم و پیاده شدم.
وارد حیاط بزرگ عمارت شدم و از در پشتی بیرون زدم.
romangram.com | @romangram_com