#عشق_چیز_دیگریست__پارت_43
- رها بهتره زنگ بزنی مامان بابات. بگو رضا مجبور شده بره بیمارستان تو میای خونه ما پیش من که تنها نباشم. بدو رها.
- (با صدای آروم و لرزان از درد): نه نه. حالم خیلی هم بد نیست. میرم خونه.
- مشکبی نیست عسل خانوم.یه دوری میزنیم تا بهتر شه بعد می رسونمش.اگه هم حالش بد شد می برمش بیمارستان یا خونه خودمون.شما خیالتون راحت باشه.برین به سلامت. رضا جان خدافظ.
- (روی صندلی میشینه و در حالیکه از درد به خودش می پیچه): آی دارم می میرم.تند برو دیگه.
- (با نگرانی و عصبانیت): دارم تند می رم. از این تند تر نمیشه برم.
- (آی نه. حالا نه. رها طاقت بیار) (ناگهانی دست یزدان رو میگیره): یاشا وایسا. وایسا حالم...
- یزدان سریع پاشو رو ترمز میذاره و گوشه خیابون نگه میداره و همون طوز که به رها که از ماشین بیرون میره نگاه میکنه زیر لب با خودش میگه باز یاشا. باز تو این دنیا نیست. فرصتی برا کنکاش کردن نیست. سریع از ماشین پیاده و به سمت رها میره
- (با دست به یزدان علامت ایست میده.): یاشا نیا. نیا جلو. (دوباره روشو بر میگردونه و با بدبختی بالا میاره. همیشه از این حال متنفر بوده. انگار مرگ رو جلو چشت ببینی.... حالا کمی آروم تر شده معدش. سرش رو کمی بالا میاره و ناخوداگاه اشک کی ریزه)
- (یزدان آب معدنی رو از ماشین بر میداره و بی توجه به اشاره رها به سمتش میادو کنارش میشینه و آروم پشتش رو شروع به مالیدن میکنه): رها جان بیا یه کم از این آب بخور. دهنت بد مزه است. میدونم. بیا فدات شم.
- (با درد و گریه دست یزدان رو پس می زنه) : پرا اومدی یاشا؟ میدونی دوس ندارم تو این حال ببینیم.
- (آروم پشتش رو نوازش میکنه. الان وقت یاداوری اینکه یزدانه نیست. الان باید رها رو آروم کنه و این حس بد رو ازش جدا کنه چس به تقلید از یاشای رویاهای رها): رهایی؟ قشنگم این اصلا چیز بدی نیست. همه حالشون بد میشه. خودتو اذیت نکن بیا فدات شم یه کم از این آب بخور یا لااقل تو دهنت بگردون.... (به رها برای بلند شدن کمک می کنه و سوار ماشینش میکنه)
- الو رضا جان سلام. نه خوب نیست اصلا. آره به عسل خانوم بگو زنگ بزنه خودش بگه. نه این با این حال دهن وا کنه مامانش سکته میکنه. باشه باشه. فعلا.
romangram.com | @romangram_com