#عشق_چیز_دیگریست__پارت_44


- وایسا یاشا.... بدو .... ( و چندین بار دیگه هم این حال تکرار میشه. رها دیگه رمقی براش نمونده. حالش بدتر از اونیه که یزدان فکر میکرد.)

- (با دلواپسی)رها جان بریم بیمارستان؟ اینجوری از پا میفتی ها.

- (سریع): نه... نه.... بیمارستان نه. تو قول دادی دیگه نبریم اونجا. اگه یه بار دیگه اون لوله رو تو دهنم بکنن می میرم.

(دست یزدان رو ناگهانی و محکم میگیره و با ناله): یاشا دارم می میرم. پس کی میرسیم خونه؟

- (رسیدن در خونه یزدان . دیگه رها تقریبا از درد نای حرکت رو هم نداره. در سمت رها رو باز و یه دستش رو زیر پاها و دست دیگش رو زیر شونه رها میگذاره و با یه حرکت رها رو بلند میکنه و به سمت در رفته و با آرنج زنگ در رو میزنه. گیتی مامانش در رو باز میکنه و اولین عکس العملش دستش رو رو صورتش میزنه و با صدای ترسان): وای یزدان چی شده مامان؟ رها چشه؟ اینچا آوردیش چیکار.ها؟

- (با بی حوصلگی): مامان بکش کنار فعلا.( و به سمت اتاق خودش راه میفته و رها رو روی تخت میگذاره و اولین چیزی که به نظرش میرسه ملافۀ روی تختشه که دور رها که داره می لرزه میکشه و رو به مامانش و باباش که با صدای هراسان مامانش اومده تو اتاق): هیچی 4 ساعته هر چی گیزش اومده رو هم رو هم خورده. حالام به این روز افتاده. دیدم مامانش با این حال ببینتش سکته میکنه آوردمش اینجا.مامان یه پارچ دوغ بیار به خوردش بدیم تا هر چی خورده بالا بیاره.

- ش.خیت گرفته؟ رنگ و حال بچه رو یه نگا کن بعد درمان کن... پاشو پاشو باید ببریمش بیمارستان.

- (با بی حوصلگی): وای مادر من این از بیمارستانو سرم و لوله و همه اینا می ترسه. الان حال درستی نداره نمی خوام آزارش بدم که. چیزی نیست. یه پارچ دوغ بخوره همه رو بر میگردونه و حله.

- رها دخترم بیا این دوغ رو بخور حالت خوب شه. بیا مادر.

- نه.... نه.... دارم می میرم. نمی تونم. نه

- رها یا میخوری یت می برمت بیمارستان. حالا خود دانی.(و با عصبانیت لیوان رو جلو دهن رها میاره) (دوغ رو با بدبختی میخوره و هنوز دو ثانیه نشده به سمت دستشویی اتاق یزدان خیر بر میداره)(این شاید دفعه دهمی هست که داره بر می گردونه. دیگه تمام جونش تموم شده. همه وجودش درده. حتی دیگه نفسی هم براش نمونده. دائم نفس نفس میزنه): یاشا دیگه دارم می میرمانقد بر گردوندم.


romangram.com | @romangram_com