#عشق_چیز_دیگریست__پارت_41

- (دستش رو با حرص از دست یزدان در میاره): خیلی خسیسی. اصلا خودم می خرم.

- (با عصبانیت به سمت جلو هلش میده): تو حالیت نیست داری چیکار میکنی. حالت بد میشه. را بیفت.

- رها این اداها چیه؟ نمی میری یه ذره از لواشکتم به ما بدی. این رضا کشت منو. تازه حالت بد میشه ها. روز روزش لواشک بهت نمی سازه چه برسه حالا که اینهمه رو هم خوردی.

- نمی دم. مال خودمه. هیچیمم نمی شه. اون مال قدیما بود.

.

.

.

- (وای. چرا من اینجوری شدم.... چرا دارم گیج می زنم... وای دلم... رها چت شد؟ وای نه.نگو که دوباره قراره حالم به هم بخوره. حالا چیکار کنم. فحشم میدن اینا که اگه بگم حالم بده. کاری نداره یه کم تحمل کن تا برسی خونه. اونوقت نهالتا بر میگردونی و خلاص دیگه.): بریم دیگه خونه بچه ها. خیلی دیره. پاشین پاشین (از تخت پایین میاد کفشاش. بپوشه)

- وا رها بشین بینیم.کجا دیره؟ تازه 11 شده. داریم قلیون میکشیم بابا.

- رضا راس میگه رهایی. بیچاره ها تازه قلیونشون رو آوردن. بشین نیم ساعت دیگه می ریم دیگه.

- (با خنده): رها خانوم هر چی میخواس بخوره خورد دیگه کاری نداره بخواد بمونه.مگه نه.

- مشکلی نیس شما بمونین. من خودم میرم. سوییچ....

romangram.com | @romangram_com