#عشق_چیز_دیگریست__پارت_40
- میگم رهایی میخوای از برگ منم بهت بدم؟
- اوهوم.... بده... اون زیتونم بده من.
ا دست نزن این سالاده منه....
- وای رها مگه از قحطی اومدی؟ چه خبرته؟
- خوب گشنمه. ناهارم نخوردم.
- رها خانوم اینجوری همه جی رو قاطی میخوری حالت بد میشه ها.
- تو کار به این چیزا نداشته باش. تازه باید بریم لواشکمم بخری.
عسل توام بلال میخوای؟ رضا چی؟
وای نه رها جان. تو با اینهمه که خوردی بازم جا داری یعنی؟
- یزدان گردو. گردو هم بگیر. (با ذوق دست یزدان رو میکشه): وای یزدان آلوچه. وای میخوام.
- رها بسه دیگه شورش رو در آوردی. هر چی میبینی میخوای.(دست رها رو میگیره و میکشه): دیگه هیچی نمی خرم.
romangram.com | @romangram_com