#عشق_چیز_دیگریست__پارت_4
- (امیدوارم چشمم دیگه بهت نخوره. خوبه مامان خانوم پیشرفت کردن. اینبار یکی شبیه یاشا رو پیدا کرده. اونم از هر نظر. واقعا آفرین. هه اما مامان جان برات متاسفم چون نباید اینکار رو می کردی. به خونش تشنه ام. شانس بیاره دور و برم آفتابی نشه.)
- (با تمسخر) سرکار خانوم به چه چیزی با اینهمه دقت دارین فکر می کنین؟ خوشحال می شیم بلند تر فکر کنید.
- مسئلۀ مهمی نیست. مامان سرم درد می کنه میرم یه کم استراحت کنم. بیدارم نکنید، شب شیفتم بیمارستان. با اجازه...
- ببخشید پسرم. من جای رها عذر خواهی می کنم. می دونم تند برخورد کرد ولی شما به دل نگیرید. رها خیلی افسرده و تو خودشه. اون اصلا تو این دنیا نیست. خودشم نمی فهمه گاهی چقدر تند می شه.
- اختیار دارید دکتر نیکبخت. هر کس یه اخلاقی داره، ایشون هم تند هستند. مسئله خاصی نیست. در هر حال من در خدمتم. فکر می کنم با من کاری داشتید؟
- بله... بله... حق با شماست. بهتره بریم کتابخونه. بفرمایید ...
زهرا جان لطفا دو تا قهوه بیار برامون.
- چشم خانوم. فقط راستش به نظرم رها جون باز گریه کردن ها. نمی دونم چی شده ولی گفتم شما هم بدونین.
- اینکه چیز تازه ای نیست زهرا جان. راستی باز سردرد داشت، تا الکی چهار تا قرص نخورده برو یه قهوه بهش بده آروم شه. یه استامینوفن هم بده بهش تا دوباره اون مسکنای بیخود رو نخورده. آخرش یه بلایی سر خودش میاره.
romangram.com | @romangram_com