#عشق_چیز_دیگریست__پارت_39
- (با ذوق): وای یزدان بلال.عسل بریم بلال بگیریم.اه چرا وایسادین؟
- (نگاش کن. آخه کی ممکنه فکر کنه این بچه همون خانوم دکتر شایگانه؟ عین بچه ها ذوق میکنه ) (سری تکون میده و با خنده): رها خانوم بذار اول بریم شام بخوریم بعد شام میایم می گیریم اگه جا داشتی.
- من جا دارم.واسه همه چی. میدونی چند وقته اینجا نیومدم؟
- رها تو بگو چند وقته اصلا از در خونت واسه هیچ تفریحی جایی نرفتی قربونت.
- وای عسل ولم کن توام وقت گیر آوردی.
(با شیطنت و خنده): دکتر نیکنام امشب همه چی مهمون شمام دیگه؟
- (تو بخند. اینجور بچگی و خوشی و ذوق بکن همه شب همه چی مهمون من. حیف اون غم که تو رو اسیرت کرده. خیلی حیفی رها. کاش خودت میفهمیدی اینارو)
- اوه همچین رفته تو فکر انگار گفتم دار و ندارتو باید خرج کنی امشب. چه خصیصی آقای دکتر.
- (وای رها. تو اینجور خندون باش دار و ندارمم میدم)(با خنده و یه نگاه خیره): تا اونجا که یادم میاد من فقط یه لواشک بهت باید میدادما.
- ای ... ای ... اولا یکی نه و دو تا. دوما میخواستی نیاری اینجا . حالا که آوردی پا خودته همه چیشم. هسل و رضام پاته ها. حال کردی؟
- کی از شیشلیک من میخواد؟
- من ... من ...
romangram.com | @romangram_com