#عشق_چیز_دیگریست__پارت_35
- فقط رها میخوام ازت خواهش کنم یه هفته دیگه ام بهش فکر کن.تو که اینهمه صبر کردی پس اسن چند روزم بیشتر فکر کن. بهم قول میدی؟
- (راس میگه.من که اینهمه صبر کردم تا یکشنبه هم صبر میکنم.اصلا خدا رو چه دیدی شاید روز تعطیلی خودش زنگ زد.آره ) باشه باشه.
- راستی دکتر نیکنام چطوره؟ میونه تون با هم خوبه؟(لبخند)
- (با پوزخند): هه.عالی. حرف نداره. وای عسل دوشنبه شب دعوامون شد حسابی. یعنی برای اولین بار آنچنان ازش ترسیدم که فقط لال شدم. به قرآن گفتم الانه که بیاد یکی بخوابونه زیر گوشم.
- (با خنده): باز چه گندی زدی؟ رها خیلی صبر و حوصله و پشتکار داره این بنی بشر وگرنه مگه میشه تو رو تحمل کرد. خوب می فرمودین...
- هیچی بابا سرم درد میکرد افتضاح. دیدم ساعت تازه 2.5 شده. گفتم حالا این از کجا میخواد بفهمه من مسکن خوردم.یه دونه ام که کاری نمی کنه. خلاصه پاشدم رفتم یه قرص و یه لیوان آب برداشتم از دفتر دکتر قاسمی و اومدم بیرون. از شانسم پیجم کردن که مریض اورژانسی خلاصه قرص تو یه دستم لیوان اون دستم دوییدم که سریع برم ببینم چی شده. آقا واسنکه مثلا دو دیقه زودتر برسم سه پله یکی بالا می رفتم پله ها رو که انقد دس پا چلفتی ام که یهو نفهمیدم چی شد سر پله آخر با سر جات خالی خوردم زمین و لیوان و قرص و همه چی ریخت پایین. با یه داده اساسی سرم رو گرفتم بالا که گفتم زدم یکی رو ناقص کردم حتما که دیدم این دکتر جون انگار موش رو آتیش رده باشن بالا سرمه.دعوا که تو مگه بچه ای که این اداها رو در میاری چرا عین آدم را نمیری. خلاصه دیدم اوضا پسه بدو گفتم مریض دارمو د فرار. مریضه هم هیچیش نبود جز یه درد جزئی که فکر کرده بود درد زایمانه. خلاصه سرم که خلوت شد یهو یاد قرصه افتادم.آخ با چه حولی دوییدم که تا این شمر ذوالجوشن چشش ندیده برم ورش دارم که جات خالی دیدم یه شمر با اخمای تو هم رفته و سگ جلوم وایساد که دنبال این داری میدویی؟ هیچی دیگه قرصه رو دیده و ورداشته بود.ببین میگن شانس گند همینو می گن. خلاصه اومدم یه چاخان سر هم کنم گفتم من که واس خودم نمی خواستم با یکی از همکارا میخواستم. با چشاش کوزم کرد با عصبانیت دستمو گرفت کف دستمو وا کرد و 2 تا قرص رو محکم کوبید تو دستم و وایساد بخور. یکی کم بود دو تا برات آوردم.منم کم نیاوزدم گفتم من که گفتم برا خودم نمی خواستم که یهو داد زد بسه دروغ. حیف من که به قولت اعتماد کردم. بخور جلو روی خودم بخور.نمیخواد پشتم بخوری. من برا خودم نگفتم نخوری برا من ضرر نداره برا تو سمه.اما حالا که دوس داری بخور.من بعد روزی 4 تا بخور.
وای عسل به قرآن سکته رو زدم.بعدم وایساد چرا معطلی بخورش.مگه سرت درد نمی کرد. اومدم مثلا آرومش کنم گفتم نه خوب میشه خودش اما بدتر عصبانی شد و بهم پوزخند زد و گذاشت رفت. از اون روز تا حالام نه باهام حرف می زنه نه جواب سلامم رو میده. وای عسل اینجوریش دیگه واقعا غیر قابل تحمله. بدیشم به اینه که هی این چن روز چش تو چش هم می شیم هر جا میرم سر و کله اونم پیدا میشه.دیگه کلافه شدم.این مرجانم که بل گرفته حسابی.چپ میره راس میاد میگه من که گفته بودم بهت. یعنی این دیگه از یزدانم بدتر رو اعصاب من را رفته این چند روز. حالا چیکار کنم؟ فکر کنم با این حساب فرحزاده پنجشنبه هم کنسل شد.
- هه(با خنده): لواشکا هم پر رها جون. رها یزدان منتظر بری ازش عذرخواهی کنی.قبول کن کارت خیلی اشتباه بوده.اون بهت اعتماد کرده بود.تازه اونم فقط به خاطر خودت و سلامتی خودت. قطعا خیلی ناراحت شده و بهش فشار اومده. وگرنه نیکنام آدمی نیست که چیزی رو به دل بگیره یا بخواد اینجوری تلافی کنه یا سر سنگینی. تنها راهش اینه که بری ازش عذر خواهی کنی و ازش خواهش کنی که یه بار دیگه بهت اعتماد کنه. و قطعا این بار کارت سخت تره. اما باید این کار رو بکنی.
- وای ولم کن عسل.همین یک کارم مونده برم از اون عذر خواهی کنم که آقا تو رو قرآن آشتی کن و منو ببخش.می خوای یه غلط کردمم بگم. برو بابا. بهتر. لاقل صداشو نمی شنوم. چهنم.بذا انقد قیافه بگیره و اخم و تخم کنه تا جونش دراد.
- رها کارت غلط بوده پس اگه شهامت داشته باشی میری عذر خواهی میکنی. و بدون این کوچیک شدن نیست. اتفاقا نشون دادی انقدر بزرگی که اگه اشتباه کنی پاش وای می ایستی و حتی لازم باشه عذر خواهی هم میکنی. دوستی ارزشش خیلی بالاتر از این حرفاست. رها ممکنه تو به خودت نخوای راس بگی ولی من باهات تعارف ندارم.پس بدون رها حتی دلت برا صداشم تنگ می شه. باور کن.
- واه واه.مگه توفس.چه حرفا میزنی ها.
- نه رها تحفه نیست. فقط تو این مدت بهش عادت کردی.به همه اون اخلاقای حتی گندش. بعد از اونهمه تو تنهاییهات دست و پا زدن یکی اومد تو زندگیت که حتی با جنگ و دعواهاش یه کم تنهایی هات رو پر کرد. بهت این فرصت رو داد که درداتو باهاش قسمت کنی وقتی دلت پره یه بهانه ای برا داد کشیدن سر اونو خالی کردن خودت پیدا کنی. اصلا اونی باشه که بتونی صداتو فریادتو بریزی بیرون.که خفه نشی .رها یه دختر فقط واسه لذت بردن یا با یه پسر گشتن یا حتی عاشق شدن یا تحفه بودن نبودنه یه مرد دنبالش نیست. گاهی دنبال یه تکیه گاهه. حتی برا چند دیقه.یه تکیه گاه که حس کنه از خودش قدرت بیشتری داره.این قدرت میتونه مثه تو همین حسی باشه که تو وجودت ترس رو بیاره.باعث شه هر کاری که میخوای بکنی اون و عکس العملش یه لحظه تو ذهنت بیاد.مطمئنم وقتی یه کاری میخوای بکنی ناخوداگاه حضورش رو حس می کنی و اون نگاه هاش رو.اگه نگاهش تو لحظه تاییدت کنه با یه اطمینان و دلگرمی بیشتری اون کار رو انجام میدی. داد و دعواهاش به فرصته برا خالی شدن تو از اینهمه فریاد تو وجودت.پس آسون این صدا رو اون نگاههای همراه با اعتماد و پشت گرمیش رو از خودت نگیر.
romangram.com | @romangram_com