#عشق_چیز_دیگریست__پارت_30
- ( رها زود باش حرف بزن.چرا لال شدی.اگه الان صدات در نیاد بدبختی.وای رها مردی؟ خبرت الان وقته خجالت نیست حرف بزن.)
- نه نه لازم نیست.میرم پایین یکی می گیره برام .شما هم از کارتون افتادین.(از تخت بلند میشه): با اجازه.
- وا رها چرا ادا در میاری.من کارم همینه از کارم افتادم یعنی چی؟ گیجی ها.(سرنگ رو از بسته باز میکنه و با یه پنبه سمت رها میاد)
- گفتم که خودم پایین میگیرم.(و به حالت دو از در بیرون می ره) (وای رها نزدیک بودا)
.
.
.
ساعت 6 صبح
- سلام خانوم شایگان.رفتم آزمایشگاه به هوا آزمایشتون ولی دکتر کیوان گفتن نرفتین(با یه نگاه پر از سوال): مثل اینکه متوجه نشدین من جوال ۀزمایش رو لازم دارم.ش.خی گرفتین؟
- نه نه به خدا اصلا فراموش کردم.حالا چه عجله ایه. میرم بعدا.(قدم زنان دور میشه از یزدان)
- (با یه قدم بلندتر به مسیر رو طی میکنه و دست رها رو می گیره و با عصبانیت): مگه من شوخی دارم باهات؟ را بیفت خودم می گیرم. می ترسم دوباره یادت بره .
romangram.com | @romangram_com