#عشق_چیز_دیگریست__پارت_26


- (با عصبانیت و نگرانی): چی شده؟ حالت چطوره؟ چه بلایی سر خودت آوردی آخه؟ آخرش خودتو به کشتن میدی.یعنی اون مرتیکه انقدر مهمه؟ پاشو ببینم.پاشو بریم دفتر من ببینم چته...(دست رها رو می گیره و آروم از صندلی بلند میکنه)

- (با عصبانیت به خانوم حکیمی مسئول بخش نگاه میکنه): تو از کجا سر و کله ات پیدا شد باز. اه خلاصی ندارم از دست تو. دستم رو ول کن.من که چیزیم نیست. یه کم عصبانی شدم فقط این خانوم حکیمی باز از کاه کوه ساخت.

- نه به خدا دکتر نیکنام.به خدا حالشون خیلی بد شد یهو. آخه خیلی عصبانی بودن.نمی دونم ولی فکر کنم به خاطر همین حالشون یهو اینجوری شد.

- آخه چی شد که عصبانی شدی؟ آخه اصلا یهو چرا به این روز افتادی؟پاشو پاشو باید چکاپت کنم....

- وای ولم کن.میگم هیچیم نیست....

- از رنگ و روت معلومه.دختر رنگت مثه گچ دیوار شده.هنوز داری به خودت می پیچی. داری نفس نفس میزنی، رو پات بند نیستی اونوقت میگی هیچیت نیست؟ اصلا واسه چی عصبانی شدی؟ اصلا تو که همیشه عصبانب ای پس این چجور عصبانیتی بوده که به این روز انداخته تو رو؟

- از دست همجنسای جنابالی. حالا به سلامت تا آتیشش سر تو خالی نشده.(دستش رو از دست یردان بیرون میکشه و بلند میشه که از بیحالی دوباره میشینه)

- (با عصبانیت دوباره دستش رو می گیره و در حالیکه تقریبا تمام وزن رها روش افتاده اون رو به سمت آسانسور می بره،) (وای چقدر سبکه و چقدر آروم. انگار نه انگار که این همون رهای بد اخمه که همیشه سر جنگ داره. باورم نمیشه این آدم می تونه گاهی انقدر آرامش بده به کسی.ولی نه اصلا نمی تونم این رها رو ببینم.رها یعنی یه نفس داد، دعوا، لجبازی.این سکوتش آزارم میده.چقدر خسته ست.)(رها بیشتر بهش تکیه میده) (رها تو چه فکری؟ داری از درد یکی دیگه از پا می افتی؟ رها چرا خودخواه نیستی یه کم؟ چرا خودت رو دوست نداری؟ رها سنگینی تمام غمهات رو رو من بنداز.من دردای آدمای زیادی رو شونه هام گذاشته شده اما من ضربه نمی بینم.من محکمم. تو که توان نداری نباسد انقدر خودت رو درگیر کنی.رها غیر قابل تحملی.نمی تونم بفهممت. وای. خوشحالم که تو زندگیم هیچکس رو را ندادم تا امروز به درد این دختره دچار باشم.عشق!!!! هه دیوانه اند این رها ها هم.)

- (وای چه آرامشی رها.چه قدرتی.رها چه حسی داری؟ لذت می بری از اینهمه نزدیکی.رها بوش بهت آرامش داده نه؟ نه نه اون فقط گاهی خیلی مهربون میشه.گاهی یادم می زه کیه.حس میکنم تو بقل یاشا هستم.حس میکنم این یاشا ست که با اینهمه نگرانی نگهم داشته، داره حمایتم میکنه.بهشه رها. بازم یاشا یاشا. اما تا کی؟ هه.این حقش نیستا.این یزدان که الان به دادت رسیده، نگرانته.مثه یه کوه وایساده تا تو تمام سنگینیتو روش بندازی.سنگینی خودت، دردات، غمات، تنهای هات.بی انصاف نباش.)

[- رها خانوم آماده شو تا من دستگاه رو آماده کنم یه نوار قلب باید ازت بگیرم.

- (با صدایی که سعی میکرد قدرت توش موج بزنه): گفتم که من حالم خوبه.هیچ مشکلی هم ندارم.ولم کن.کلی کار و زندگی دارم، مریض دارم ، باید تو بخش باشم. اه .


romangram.com | @romangram_com