#عشق_چیز_دیگریست__پارت_23

- (با عصبانیت): من فقط با تو مشکل دارم. حالام بهتره یه آژانس زنگ بزنی تا دیرم نشده.

- خودم می برمت. منم باید یه سر برم بیمارستان. تا حاضر شی اومدم.

- نمی خوام با تو برم.

- چرا؟ چون هر وقت با منی یاد یه خاطره هایی از گذشته ات می افتی که اذیتت می کنه؟ نترس قول میدم تا برسیم باهات حرف بزنم که وقت فکر کردن پیدا نکنی. (یه لبخند پیروزمندانه)

- من یاد هیچ چیزی نمی افتم پس حرف بیخود نزن.

- پس چرا رنگت انقد قرمز شده؟ چرا داری فرار می کنی؟ رها یه بارم بهت گفتم وقتی دروغ میگی خیلی تابلوس و من از دروغ متنفرم. یه کم شهامت داشته باش. (با عصبانیت می ره)

- (بعد از توقف ماشین تو پارکینگ بیمارستان) ممنون رسوندین من رو.

- (با تمسخر): شما رو نرسوندم. خودم باید میامدم بیمارستان مریض تازه عمل شده داشتم وگرنه براتون آژانس می گرفتم. راستی ممنون از کم کردن شر مرجان و البته یادم می مونه حتما لواشکاتو بخرم. (یه لبخند)

- (مرتیکه عوضی برو عمت رو دست بنداز، ای خدا چی میشد می ذاشتی من اینو همین الان خفش کنم؟همون باید میذاشتم مرجان بچسبه به دمش تا حالش جا بیاد.)(با لبخند و سعی در خونسرد جلوه دادن خودش): خواهش میکنم دکتر نیکنام. زودتر لواشک ها رو بیارین برام چون عادت ندارم الکی واسه کسی کاری کنم.خوب شد عقلتون رسید این پیشنهاد رو بدین وگرنه الان باید مرجان جون رو تحمل می کردین چون خودتونم به تنهایی عرضه کم کردن شرش رو اصلا ندارین.(خوردی آقا یزدان؟)(از در بیمارستان تو میرن):

(مرد در حالیکه با عصبانیت فریاد میزنه در حال قدم رو رفتن توی سالن پذیرشه)

آقا چیه بیمارستان رو رو سرتون گذاشتین؟ صداتون رو بیارین پایین.

- خانوم اینم بیمارستانه؟ زنم داره می میره اونوقت یه دکترم پیدا نمی شه بیاد به دادم برسه. زنم داره می میره، بچه ام داره می میره اونوقت یک کلمه دکتر نیومدن هنوز...

romangram.com | @romangram_com