#عشق_چیز_دیگریست__پارت_20


- نه من لواشک می خوام. (با لحن بچه ها): والا قهر می مونما! ها

- ها؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چی؟ قهر؟؟؟؟؟؟؟ خوبی رها خانوم؟ من لواشکم کجا بود؟ بچه شدی واقعا ها. رسیدیم خونه پیاده شین. انگار حالتون خوب نیستا.

- ها؟ آره آره. بریم بریم (ای تو روحت رها. باز گند زدی. بمیری رها. هر وقت سوار ماشین این می شی می ری تو هپروت. اه).

- (با خنده و تمسخر): خیلی بهش فکر نکن رها خانوم. یا خودش میاد یا نامش...

- هه هه خندیدم.

- واسه خنده نگفتم. پیاده شو دیر شد. لبخند هم یادت نره...(با لبخند): اگه قول بدی دختر خوبی باشی یه لواشک پیش من داری.

- (با حرص): دستم رو ول کن. خودم میام. زشته. الان همه فکر می کنن خبریه.

- خوب بایدم فکر کنن وگرنه چه ثنمی دارم که بکوبم بیام دنبال جنابالی؟ مثلا دوس دخترمی، نه نه همه میدونن اهل این حرفا نیستم پس مثلا کشته مردتم میخوام بگیرمت. (غش غش می خنده با صدای بلند): وای خدا نکنه. من غلط بکنم. مگه دیوونه ام. (خدا تو رو نصیب گرگ بیابونم نکنه.) رها بخند دیگه.

- روتو برم. میدونی دلم می خواس الان چیکار کنم؟ دلم می خواس با همین دستام خفت کنم. خیلی پر رویی.

- به به سلام آقا یزدان. دیدیم یهو نیست شدی نگو از ما بهترون منتظر بودن. حالا چرا انقدر دیر اومدین؟ (با خنده): خوب بود؟ خوش گذشت عمه؟ خوبی رها جان؟ ماشالا انقدر نمی بینیمت هر بار باید یه کم فکر کنم تا بشناسمت. ماشالا بزنم به تخته هر بار خوشگل تر می شی.

- (با صدای آروم و در حالیکه دستش رو پشت رها گذاشته): رها جان من لبخند. زشته رها. دو تا لواشک میدم. اصلا بابا جهنم سه تا.


romangram.com | @romangram_com