#عشق_به_شرط_ترس_پارت_94


مهستی رو به لاله ـ میدونی من کی هستم؟

لاله حرفی نمیزنه فقط با دستاش سعی داره یه کاری کنه اما معلومه موفق نمشه و کلافه ست

مهستی ـ من عزرائیل فرشته ی مرگ تو هستم من فرشته نابود کردن روح تو هستم

لاله ـ نه نه این امکان نداره تو مردی

و با فریادی بلند تر ـ تو مـــــــــــــــــــــردی

مهستی به سمت لاله میره میخوام به سمتش برم اما انگار پاهام به زمین چسبیده شدن
چاقو تیز و براقی توی دستای مهستی میبینم باچشمای گشاد شده بهشون نگاه می کنم لاله هیچ حرکتی نمیکنه
مهستی بهش نزدیک تر میشه و یه دفعه دستش و بلند میکنه و با شدت قلب لاله و نشونه می گیره و به اون ضربه وارد می کنه
دستش و میکشه چاقو توی قلب لاله است مهستی چند قدم به عقب میاد
خون از سینه ی لاله جاری میشه و چشمان ترسیده لاله گویای نابودی اونه
تمام بدنش از خون قرمز میشه حتی صورتش سرتا پا توی خون غلتیده است

لاله ـ نه کصافت ها این پایان ماجرا نیست نباید به این سادگی تموم بشه شما باید نابود بشین نه من نه مـــــــــــــــــن

یهو تمام بدنش آتیش میگیره

لاله ـ خدا لعنتتون کنه عوضــــــــــــــــی ها

و به خاکستر تبدیل میشه داشتم با تعجب و بهت به این صحنه نگاه می کردم چشمای مهستی بسته میشه میخواد بی افته
که ناخداگاه توی بغلم میگیرمش
باورم نمیشه لاله تموم شد
خدای من
گسی که قرار بود قربانی بشه

romangram.com | @romangram_com