#عشق_به_شرط_ترس_پارت_93
صدای قهقه ی لاله شدت بیشتری پیدا می کنه و یهو جلوی من ظاهر میشه
لاله ـ هوووم عزیزم چیشده عشقت مرده
و باز یه قهقه ی شیطانی دیگه
ـ چیکارش کردی لاله عوضی تو یه آشغالی خوش حالم که مردی خوش حالم
لاله ـ هه الان که اینجام برعکس عشقت
ـ من نابودت می کنم لاله کاری میکنم که از دوباره اومدنت پشیمون بشی
با چشمای غرق در خوشی داشت نگاهم می کرد داشت با خندیدن چشماش من و به تمسخر می گرفت
از کنارر مهستی بلند شدم تا به طرفش برم اما ...
ناگهان چشمای مهستی باز میشه
ـ خدای من
لاله ـ این .. این امکان نداره اون الان مرده
مهستی چشماش و باز کرده اما سیاهی چشماش اصلا یعنی کلا نیست شده و فقط سفیدی چشماش معلومه خدای من
از جاش بلند میشه و یهو آتیش خاموش میشه نگایی به اطرافم میندازم انگار نه انگار که اینجا اتش سوزی شده
همه چیز سالمه دوباره به مهستی نگاه میکنم
ـ مهستی عزیزم حالت خوبه
به طرفم بر میگرده اما حرفی نمیزنه فقط با چشمایی که سفیدیش معلومه به من نگاه میکنه
لاله ـ تو چطوری بلند شدی اینجا باید سوخته باشه خدای من داره چه اتفاقی می افته تو اینجا چیکار می کنی؟
romangram.com | @romangram_com