#عشق_به_شرط_ترس_پارت_92
یدفعه برقا قطع شد پام حسابی درد می کرد و گریه ام شدت بیشتری گرفته بود
بازم صدای لاله تو خونه می پیچیبد صدای قهقه اش داشت دیونم می کرد
لاله :ارسیما تو فقط عشق من خوای بود اونو بکش تو خودت اون دختر رو نابود می کنی که باز صدای قهقه اش اومد
ارسیما جلوی من زانو زد و فندکی که توی جیبش بود رو روشن کرد خواستم پامو تکون بدم از شدت درد جیغ زدم که ارسیما هم ترسید و فندک از دستش افتاد رو زمین وگوشه پتوم شعله ور شد ارسیما بغلم کرد خواستیم از اتاق بیرون بریم که هر کاری کرد در قفل بود
ارسیما :خدا لعنتت کنه عوضی بزار بریم از این جا
ولی فقط صدای خنده اش می موند از شدت ترس سرمو توسینه ارسیما مخفی کرده بودم و هق هق می کردم
نشستیم رو زمین به اتیشی که هر لحظه نزدیکمون می شد خیره شدیم
از شدت درد داشتم بیهوش می شدم که خودمو بیشتر به ارسیما چسبندم زمزمه کردم
دوستت داشتم ولی تو...
بعد از هوش رفتم
آرسیما
صدای فریادم با بیشتر شدن شعله ی آتش تلاقی پیدا میکنه
ـ مهستــــــــــــــــــــی
خدای من ... خدای من این امکان نداره
ـ من تو رو می کشم لاله نابودت می کنم
romangram.com | @romangram_com