#عشق_به_شرط_ترس_پارت_91

مهستی

بی حرکت روی تختم نشستم توان بلند شدن از جام رو ندارم باورم نمی شه بازی خوردم زن مردی شدم که یه دورغگوست
ارسیما یعنی حرفات دورغ بود ای نامرد

ارسیما در رو باز می کنه و میاد داخل اتاق و منو نگاه می کنه و یه لبخند می زنه و می گه

-نفس من چرا این طوری ناراحته
با یه لحن سرد و با خونسردی کامل می گم
-خوب کی قرار دادگاه بزاریم

با تعجیب نگام می کنه و دستم و تو دستش می گیره و می گه
- یعنی چی ؟

من :خب تو به خواسته ات رسیدی انتقامت رو گرفتی از لاله حالا کی بازی رو تموم کنیم

ارسیما:متوجه منظورت نمی شم چی می گی مهستی

من:امروز همه حرفات با سهیل رو شنیدم ارسیما مگه چی کارت کرده بودم این حقم نبود ارسیما

ارسیما:اون حرفا واقعیت نداره

بلند شدم سرپا و فریاد زدم :دهنت رو ببند دورغگو رذل پست
این حرف کافی بود که سیلی برق اسای ارسیما صورتمو به سمت دیوار پرت کرد چشمام پر اشک بود از لبم هم خون می اومد
-ازت بیزارم ارسیما

ارسیما:مهستی خفه شو دهنت رو ببند

خواستم از در برم بیرون که بازمو کشید که خوردم زمین

romangram.com | @romangram_com