#عشق_به_شرط_ترس_پارت_88
اه این سهیل هم بلده فقط زد حال بزنه بگو آخه به تو چه آخر هم کنترلم و از دست دادم و یه چرت و پرت هایی گفتم
پـــــــــــــوف توی سالن چشم چشم می کنم اما مهستی رو نمی بینم
از روی صندلی بلند می شم و به اتاق مهستی می رم
چند ضربه به در وارد میکنم
ـ کیه ؟
ـ منم مهستی جان آماده نشدی ؟ همه ی مهمون ها اومدن
مهستی ـ چن ... چند لحظه صبر کن الان میام
صداش بغض داشت یا من اینطور حس کردم
در باز می شه و مهستی میاد بیرون وووای انگار یه فرشته جلوم وایساده چقدر زیبا شده
ـ خیلی زیبا شده ی ملکه ی من
به پیشونیش بوسه ای می زنم و حس آرامش به بدنم تزریق می شه
ـ بریم؟
با تکان دادن سر جوابم و میگیرم دست در دست هم به سوی پله ها می ریم و بر آن ها قدم به قدم به سوی پایین می رویم
چشم هاش اشکی بود یا من اینطور حس کردم!1..
ساکت بود و سکوتش آزارم میداد با صدای تشویق جمعیت روی پله ها می ایستیم
دستش سرد و لرزان بود یا من آنقدر داغ و پر حرارت بودم
ارسیما
دستاش سرد بود گنجشک من غمگین بود سرمو به سمت مهستی برگردوندم نگاهش می کردم چشماش غمگین انگار بین حصار اشک مخفی شده باشن
romangram.com | @romangram_com