#عشق_به_شرط_ترس_پارت_84
ارسیما با قاطعیت تمام گفت نه
و اونا از شدت تحکم صداش مخالفت نکردن موقع شام من رو به روی ارمان و پرستو مقابل ارسیما نشسته بود ارمان هر قاشقی که از غذاش می خورد به لبای من خیره می شد به خودم لعنت می فرستادم برای رژم
ارسیما پاهاش رو تکون میداد نمی دونم استرس بود یا چیز دیگه هنوز غذام تموم نشده بود که بازوی منو گرفت و گفتمهستی بلند شو دیرمون شده
ارمان و پرستو عصبانی بودن ولی من ناچار بلند شدم وقتی تو ماشین نشستیم صدام در اومد
-من هنوز غذام تموم نشده بود هر جا می خواستی بری می رفتی منو چرا به زور اوردی
- خفه شو مهستی به خدا یه کلمه دیگه حرف بزنی خونت به پای خودت
خواستم بگم که حق نداری باهام اینطوری حرف بزنی که چنان نگام کرد که ترجیح دادم خفه بشم فرمون رو محکم توی دستش فشار می داد
و نفس عمیق می کشید رفت و لب دریا ماشین رو نگه داشت بدون نگاه به من پیاده شد و رفت کنار اب ایستاد
منم پیاده شدم
لعنتی بگو دوسو داری بگو نمی خوای برای کسی به خودم برسم حرف بزن ارسیما
- من گشنمه شما نزاشتی غذامو بخورم
برگشت و گفت تا کی می خوای خودتو به نفمی بزنی
از توهینش عصبانی شدم و گفتم نفهم خودتی من چی رو باید بفهمم
یه قدم اومد جلو چنان دادی زد که سرم به سمت عقب کشیده شد (نفهم بفهم من دوستتتتتتتتت دارررررررررررررررررممممممممممممم )
romangram.com | @romangram_com