#عشق_به_شرط_ترس_پارت_83

-الو سلام....

بعد از این که با مامان حرف زدم و مامان کلی حرف بهم زد که چرا بهمون زنگ نمی زنی بلند شدم شروع کردم به اماده شدن

یه پالتو و بوت سفید که باهم ست بودن شالو شلوار مشکی زیادی از حد شیک بود هیکل ظریفم رو کامل به نمایش گذاشته بود

خط چشم نازک پشت چشمم کشیدم و تا جایی که جان داشتم رژلب قرمز رو زدم توی صورت سفیدم لبام خود نمایی می کرد

از در اومدم بیرون عادت داشتم مثل مانکن ها قدم بردارم وقتی از پله ها اومدم پایین ارسیما توی پذیرایی نشسته بود و کت وشلوار مشکی با کروات مشکی سفید یه ساعت مارک هم دستش بود

الهی اون دختره کوفتش بشه تا منو دید از جاش بلند شد و بهم خیره شد انگار می خواست باچشماش باهام حرف بزنه

سوار ماشین که شدیم هر دو ساکت بودیم فقط صدای مرتضی پاشایی سکوت ماشین رو می شکست

تا رسیدیم پیداه شدیم خواهر برادر به استقبالمون اومدن

-وایی ارسیما عزیز خوش اومدی

ارسیما جدی جواب داد :ممنون خانم شکیبا

ارمان :واو سفید برفی رو ببین

با این حرف به من خیره شد و من از خجالت سرمو پایین انداختم و سرخ شدم ارسیما دستش رو پشت کمرم گذاشت و گفت

-منو مهستی جان سریع باید برگردیم کار واجبی داریم

با نگاه متعجب بهش نگاه کردم که خشن نگاهم کرد پرستو اومد و بازوی ارسیما رو گرفت و ناراحت گفت

-به خاطر من امروز کارت رو بزار کنار

romangram.com | @romangram_com