#عشق_به_شرط_ترس_پارت_81
به رایانه ام داشتیم نگاه می کردیم که یه کارگر رشدنی به دوستش گفت
-وایی اضغر این خانم مهندسه چقدر خوشگله
منو ارسیما برگشتیم و به هم نگاه کردیم و ارسیما یه نگاه طوفانی به اون کارگر نشون داد که به چند دقیقه هم نکشیده بود که فرار کرد
دستش رو تو موهاش فرو کرد و کلافه گفت
-کاش یه جایی بودیم که بهت نشون میدادم با لبات رو مخ من نری
خشکم زد این چی گفت یعنی چی کار میکرد
بدون هیچ حرفی به سمت محسنی رفت من هنوز خیره به جای خالیش بودم کم کم خودمو مشغول کار نشون دادم
نزدیک ساعتای پنج بود که باز اون شکیبای لعنتی اومد این سری با یه اقایی تشریف اورد
خانم شکیبا مثل سری پیش سرتا پا مارک دار پوشیده بود ولی یه پسر حدودا30 ساله باهاش بود خووووووش تیپ پیرهن سورمه ای با شلوار لی
ستش که خیلی شکش کرده بود عینک افتابیش هم روی چشمش بود ارسیما یاهاش دست داد و صحبت کرد دونه دونه مهندس ها رو معرفی کرد که
اخر رسید به من
-ایشون هم خانم مهندس صالحی هستن
پسره دستش رو دراز کرد به سمتم و منم باهاش دست دادم
-منم ارمان شکیبا هستم خانم از دیدنتون خیلی خرسندم
romangram.com | @romangram_com