#عشق_به_شرط_ترس_پارت_80
سرصبحونه ارسیما فقط نگاه های خشن تحویلم داد و اخرم گفت خانوما و اقایون اماده باشید به سمت زمین حرکت کنیم منم سریع صبحونه ام رو نوش جان کردم و به سمت اتاقم حمله ور شدم
یه مانتو ابی اسمانی که تا حالا نپوشیده بودمش که از کمر تنگ تنگ بود می اومد پایین کمی گشاد می شد که شاید تا رون پام بود با مقنه مشکی و شلوار
کتان مشکی که اونم دمپا بود و قسمت رون تنگ بود و پایین می اومد گشاد می شد یه مداد مشکی نازک پشت چشمم کشیدم و ریمل هم اضافه اش کردم
رژلبم کافی بود هرچند به اندازه کافی خود نمایی می کرد عادت نداشتم موهام رو بیرون بزارم فقط جلوترین قسمت موهای سرم رو فرق کج زدم داشتم با
عطر دوش می گرفتم که چند تقه به در خورد صباحی بود
- مهستی جان نمیایی بچه ها پایین هستن
-چرا اومدم بریم کوله ام رو برداشتیم و به سمت پایین رفتیم همه خوش تیپ پایین وایساده بودن حاتمی که یه چشم وابرو برام نازک کرد یه مانتوی نارنجی تنگ تنش بود حالمو بهم میزد
صباحی ام کلا با محسنی می چرخید ارسیما مشغول حرف زدن با سهیل بود که زمان که من اومدم پایین یه نگاه خشمگین تحویل من داد بچه پرو
یه روزی من ازت اعتراف میگیرم ارسیما خان
ارسیما اومد کنار من قرار گرفت و خیلی روم گفت
-نه انگار واقعا شما عروسی تشریف می بری
یه پوزخند تحویلش دادم و رفتم صندلی عقب ماشین سهیل نشستم و حاتمی با ارسیما رفت
کل راه رو به خودم فحش دادم که نکنه حاتمی مخ ارسیما رو بزنه چشمم فقط به طور نا محسوس ماشین ارسیما و قیافه اش رو تعقیب می کرد
وقتی رسیدیم سر زمین من لب تاپم رو گذاشتم رو صندوق ماشین ارسیما داشتم نگاه می کردم هر کدوم از بچه ها هم مشغول شدن ارسیما اومد
کنارم وگفت نظرت رو دربارهی این قسمت بگو کل زمانی که من توضیح میدادم چشمش به لبام بود چند بار چشماش رو بست و در اخر نگاهش رو داد
romangram.com | @romangram_com